اولین کسی باشید که دیدگاهی می نویسد “داستانهایی از امر به معروف و نهی از منکر” لغو پاسخ
داستانهایی از امر به معروف و نهی از منکر
با توجه به فلسفه خلقت انسان که طبق بیان قرآن کریم عبودیت و بندگی است و از طرفی وجه تمایز انسان با سایر موجودات به ناطق و عاقل بودن انسان و حرکت او به سوی کمال می باشد، اهمیت و جایگاه این دو فریضه الهی، یعنی امر به معروف و نهی از منکر، بیشتر تبیین و روشن میگردد. از آنجاییکه انسان غافل است و به دلیل عارض شدن نسیان، بسیاری از مواردی که مفید برای اوست فراموش میکند بنابراین امر به معروف و نهی از منکر جزء ضروریاتی است که در جهت نیل به کمال برای هر انسانی ضرورت پیدا میکند.
لذا بر آن شدیم تا با گردآوری داستانهایی از امر به معروف و نهی از منکر با چگونگی انجام هوشمندانه و بهتر این فریضه،آشنا شویم و بدان عمل کنیم تا در کنار هم به سوی کمال گام برداریم.
کوشش کنید از این پس اشتباه نکنید
گویند شیخ هادی نجم آبادی به شیوه همیشگی نیمه شبی از خواب برخاست و به کنار حوض رفت تا وضو بگیرد و نماز به درگاه یگانه بجای آورد. ناگاه مردی را بر لب بام خانه دید که میخواست به پایین بپرد. وی از دیدن شیخ، خود را باخت و از روی بام به حیاط افتاد.
شیخ به سویش رفت، دید بینوایی به امید دستبرد به خانه وی آمده، خانه اغنیا را گذاشته و به کاهدان زده است. شیخ از او پرسید: «پایت که نشکست؟ بیا نان و چای بخور و آنگاه برو.»
سپس به مالیدن پای او سرگرم شد تا آن مرد از رنج افتادن آسوده شود.
از قضا آن بیچاره همکاری داشت که در کوچه انتظارش را میکشید. همکارش وقتی دید، خبری از رفیق ناشیاش نشد، ناچار بر بام رفت و به درون خانه نگریست؛ …
برای خواندن ادامه داستان میتونین همین الان کتاب رو سفارش بدین.
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.